آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

بدون عنوان

امروز بعد از کلی کلنجار رفتن بالاخره فهمیدیم که منظورت از کلمه خن جانس چیه.  چند روزی بود که مرتب میگفتی خن جانس بذار و ما نمی فهمیدیم چی میخوای هر دفعه یه جوری سرت رو گرم می کردیم با کارتون های دیگه. امروز خیلی اتفاقی داشتم توی سی دی هات دنبال میکی موس  می گشتم چشم خورد به یه سی دی برش داشتم گفتم اه  آرمین لوک خوش شانس از خوشحالی پر درآوردی گفتی خن جانس بذارش خن جانس رو بذار ما تازه اون موقع فهمیدیم که منظورت لوک خوش شانس بوده. عزیز دلممممممممممممی ...
10 مرداد 1391

بدون عنوان

با خاله ها رفتیم بیرون. شما با خاله ثنا رفتی تا جایی کار داشت. من و بابایی هم رفتیم توی یک مغازه خرید کنیم. یه دفعه صدای جیغ و فریادت رو شنیدم با عجله از مغازه اومدم بیرون. دیدم توی بغل خاله ثنا در حال جیغ زدن هستی یه هلی کوپتر هم توی دست خاله ثناست. گفتم چی شده؟ گفت بردمش مغازه براش اسباب بازی بخرم اول هلی کوپتر رو انتخاب کرد بعد  یه اسباب بازی دیگه دید میگه اونو می خوام به نظر من به درد هم نمی خوره. گفتم چی می خواد؟ گفت قلاب ماهی گیری و چند تا ماهی دیده میگه اونو می خوام ولی به درد نمی خوره از نظر قیمتی هم نمی ارزه. گفتم اگه به درد نمی خوره که ولش کن حالا آروم میشه. اما مگه آروم شدی؟ اینقدر گریه کردی که مامان فریبا دیگه طاقت نیاورد ...
4 مرداد 1391

بدون عنوان

عزیزم مامان فدات بشه که اینقدر بد خوابی. امروز صبح حسابی من و بابایی رو ترسوندی. دیشب اومدی روی تخت پیش من خوابیدی. بابایی گفت بذار همین جا بخوابه . روی تخت ما راحت تر می خوابه بابایی هم توی اتاق تو روی زمین خوابید. صبح از صدای برخوردت به پاتختی از خواب پریدیم دیدیم از روی تخت پرت شدی پایین و سرت رو گرفتی توی دستت و شروع کردی به گریه کردن . حسابی ما رو ترسوندی من و بابایی هم از وقتی بیدار شدیم سر درد گرفتیم. شیطون  هر چی جات باز تر باشه بیشتر تاب می خوری ؟ ...
2 مرداد 1391

بدون عنوان

عزیزم نمی دونی چه لذتی داره هر شب با بوسه های تو به خواب رفتن و هر صبح با نوازش و بوسه های تو از خواب بیدار شدن. تو این دو ماهی که از تعطیلی مدارس میگذره و من صبح ها توی خونه هستم خوب طبیعتا بیشتر از همیشه می خوابیم. هر روز صبح تو زودتر از من بیدار میشی و میای پیشم می خوابی و شروع می کنی به نوازش کردن و بوسیدن من و می گی ما لیلا (مامان لیلا) پاشو دیگه بسه. بیا برام پرشین تون بذار. من اولش تنبلیم میشه که بلند بشم. تو دستم رو میگیری و می کشی و می گی به خدا بلند شو یعنی تو رو خدا بلند شو. عزیزم قربون صحبت کردنت  برم که هر روز شیرین تر از روز قبل صحبت می کنی. عاشقتم عزیزم.
31 تير 1391

بدون عنوان

                                             . ستایش مخصوص خداوندی است که بر ما، با هدایت به شاهراه ستایشش، منت نهاد و ما را اهل ستایش قرار داد که از سپاس گزاران احسان او باشیم … و سپاس خداوند را که دین آسمانی اسلام را برای ما مختص ساخت تا در سایه سار آن، به سر منزل سعادت و خرسندی اش روان گردیم … و حمد بی حد و ثنای بی عدد، خدای احد را که ماه خود، ماه اسلام، تزکیه و تصفیه و نزول کتاب وحی- رمضان - را یکی از راه های احسان بر بندگان قرار داد. دگر بار در گردونه زمان و در چرخه منظم هستی...
31 تير 1391

بدون عنوان

الهی مامان فدات بشه و بلا ازت دور باشه. دیشب حسابی تن ما رو لرزوندی عزیزم. رفته بودیم خونه ی عمه فریده یه ریسه چراغ رنگی کوچک دستت بود و می خواستی بزنی توی برق. باهات دعوا کردیم و گفتیم خطرناکه این کار رو نکن. دست برداشتی و یه کم توی سالن چرخیدی. وقتی حواس همه از تو پرت شد رفتی توی اتاق و  چراغ ها رو زدی توی برق و نمی دونم چه بلایی به سر سیم آورده بودی که بهت شوک وارد شد. فقط شانس آوردیم که یه رشته از سیم توی دستت بود بابایی می گفت اگه دو تا رشته سیم دستش بود حتما برق می گرفتش. خاله ها توی اتاق بودند اما متوجه کاری که کردی نشده بودند. یه لحظه دیدم خاله ثنا صدام کرد که این چیه دست بچه ؟ بیا که آرمین رو برق گرفت. نفهمیدیم خودمون رو چطوری ...
29 تير 1391

دیکشنری آرمین

مامانم؛ یکسری کلمات رو که درست ادا نمی کنی برات می نویسم تا ماندگار بشن. چون در اثر مرور زمان از ذهن ما پاک می شه. البته تو بیشتر کلمات رو درست ادا می کنی. ولی لحن صحبت کردنت یه جور خاصیه و با یه لهجه خاص کلمات رو ادا می کنی. قربون حرف زدنت برم که اینقدر شیرینه. بو لیگون:برو بیرون بلم کن:ولم کن                                                  غلامپ: لامپ بل شو(bala sho):بلند شو   ...
29 خرداد 1391