آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

بدون عنوان

1391/3/12 15:38
409 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز با شما و بابایی رفتیم فروشگاه خواستیم خرید کنیم. به قسمت اسباب بازیها که رسیدیم بابا گفت آرمین هر چی می خوای انتخاب کن تا برات بخرم. شما رفتی از هر نمونه اسلحه ای که اونجا بود دو تا برداشتی و گذاشتی توی سبد. بعد رفتی سراغ یه بیلیارد و گفتی اونم می خوام خلاصه از هر نمونه اسباب بازی که اونجا بود می خواستی یه نمونه برداری و بذاری توی سبد. آقای فروشنده گفت این اسلحه ها هیچ کدوم به درد بچه شما نمیخوره همه اش ساچمه ایه. ما هم گذاشتیم سر جاش. توی سبد رو که نگاه کردی دیدی اسلحه ها نیست شروع کردی به گریه کردن.مگه آروم میشدی. تا زمانی که توی فروشگاه بودیم داشتی گریه می کردی. البته جیغ می زدی. خلاصه کار به جایی رسید که مدیر فروشگاه اومد تو رو از من گرفت و برد توی اتاقش. کلی باهات صحبت کرد بهت مداد رنگی و دفتر نقاشی داد تا آروم شدی. دوباره تا از اتاق اومدی بیرون شروع کردی به جیغ زدن و سراغ اسلحه ها رو گرفتی. ما هم نفهمیدیم چطوری بغلت کنیم و از فروشگاه بیایم بیرون. بعد رفتیم یه مغازه بابا برات یه اسلحه که مناسب سنت بود خرید تا آروم شدی. از اون به بعد هر وقت خواستیم بریم فروشگاه دیگه شما رو با خودمون اونجا نبردیم یا اگر هم میومدی سمت اسباب بازیها نمی رفتیم.

این یکی از شاهکارهات توی این مسافرت بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)