آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

ماجرای ختنه کردن آرمین

1390/5/31 17:14
2,152 بازدید
اشتراک گذاری

روزی که رفتیم برای ختنه کردنت چه روزی بود. من و بابایی و بابا علی و مامان فریبا بودیم. عمه فریده هم بود. (عمه فریده عمه من و باباییه ).دکتر وقتی دید ما خیلی استرس داریم ما رو از اتاق بیرون کرد و در اتاق رو هم قفل کرد و ما رو توی اتاق راه نداد. فقط عمه فریده که توی اتاق بود می گفت روی تخت خوابیده بودی و داشتی بازی می کردی تا وقتی که دکتر آمپول بی حسی رو زد شروع کردی به جیغ زدن. عمه هم پاهاتو گرفته بود. تو توی اتاق گریه می کردی و من و مامان فریبا هم بیرون اتاق. بابایی هم فقط راه می رفت. بابا علی هم که از مطب رفت بیرون تا صدای گریه هاتو نشنوه. وقتی کار دکتر تمام شد گریه تو هم بند اومد انگار گریه هات فقط برای این بود که پاهاتو گرفته بودند. بعدش شیرینی خریدیم و رفتیم خونه و برای ختنه کردنت جشن گرفتیم.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)