بدون عنوان
با خاله ها رفتیم بیرون. شما با خاله ثنا رفتی تا جایی کار داشت. من و بابایی هم رفتیم توی یک مغازه خرید کنیم. یه دفعه صدای جیغ و فریادت رو شنیدم با عجله از مغازه اومدم بیرون. دیدم توی بغل خاله ثنا در حال جیغ زدن هستی یه هلی کوپتر هم توی دست خاله ثناست. گفتم چی شده؟ گفت بردمش مغازه براش اسباب بازی بخرم اول هلی کوپتر رو انتخاب کرد بعد یه اسباب بازی دیگه دید میگه اونو می خوام به نظر من به درد هم نمی خوره. گفتم چی می خواد؟ گفت قلاب ماهی گیری و چند تا ماهی دیده میگه اونو می خوام ولی به درد نمی خوره از نظر قیمتی هم نمی ارزه. گفتم اگه به درد نمی خوره که ولش کن حالا آروم میشه. اما مگه آروم شدی؟ اینقدر گریه کردی که مامان فریبا دیگه طاقت نیاورد و گفت من نمی تونم گریه ی بچه ام رو ببینم و در میان حرص خوردن های من شما رو برد برات ست ماهیگیری رو خرید. وقتی اومدیم خونه با اشتیاق ماهی ها رودرآوردی و ریختی توی آب و شروع کردی به ماهیگیری کردن. بعد از اینکه خوب بازیهات رو با اون کردی اومدی گفتی هلی کوپتر کجاست؟ اما فقط یکبار اونو روشن کردی به اندازه ای که باتریهاش تمام شد. یعنی از زمانی که روشنش کردی خاموشش نکردی تا باتریهاش تمام شد. حالا توی این مدت چی به ما گذشت از سر و صدای این هلی کوپتر بماند. اما قصدم از ارسال این مطلب اینه که بگم اگه موقع خرید اسباب بازی نظر خود بچه رو در نظر بگیریم و به خواسته اش توجه کنیم بچه خیلی بیشتر لذت می بره تا اینکه با خودخوداهی نظر خودمون رو بهش تحمیل کنیم. دقیقا کاری که ما داشتیم انجام می دادیم. وقتی دیدم که با چه لذتی داری با ماهی ها بازی می کنی فهمیدم که جقدر اشتباه کردم که طبق نظر خودم می خواستم برات اسباب بازی تهیه کنم. تو فقط یکبار با هلی کوپتر بازی کردی در حالی که با قلاب و ماهی ها هر روز داری بازی می کنی. منو ببخش که باعث شدم اون روز اینقدر گریه کنی و اشک بریزی عزیزم. شرمنده.