آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

بدون عنوان

1391/5/21 19:01
393 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. چند روزی نتونستم بیام و ادامه جریانی که شب نوزدهم ماه رمضان برامون اتفاق افتاد رو بگم.

ادامه ماجرا رو توی ادامه مطلب می نویسم.

تا اونجایی گفتم که یه شب ساعت 4 صبح زدن شیشه سالن رو شکستند. خلاصه بعد از چند وقت حدود 2 هفته باز هم یه شب که خواب بودیم صدای شکسته شدن یه چیزی رو شنیدیم. دوباره هراسون از خواب پریدیم . بابا اشکان گفت نترس دوباره یه چیزی رو شکستند. یه دفعه بوی بنزین خورد به مشامم. گفتم اشکان بوی بنزین میاد. بدو برو برای ماشینت که یه بلایی سرش اومد. بابایی نفهمید چطوری خودش رو به حیاط برسونه . فکر می کردیم هر لحظه ممکنه ماشین منفجر بشه. وقتی رفتیم توی حیاط دیدیم که از بیرون یه شیشه کوکتول مولوتوف درست کردند و پرت کردند توی حیاط به قصد آتش زدن حیاط. دیگه از ترس مرده بودیم . فقط می گفتیم خدایا یعنی کار کی می تونه باشه؟ دیدیم از در سمت صاحب خونه هم سر و صدا میاد. بابایی رفت ببینه چه خبره. دید که در سمت صاحب خونه لاستیک گذاشته بودند و آتیش زده بودند. تازه اون موقع بود که فهمیدیم این اتفاقاتی که داره برای ما می افته برای چیه. این جریانات اصلا ربطی به ما نداشت و به خاطر دشمنی با ما نبود. با صاحب خونه مشکل داشتند و نمی دونستن که مستاجر توی خونه هست. وقتی که پیگیری کردیم فهمیدیم که پسر صاحب خونه با یکی از دوستاش مشکل پیدا کرده بوده و اونها هم به تلافی این کارها رو می کردند و البته هنوز هم می کنن. از اون شب بابایی دیگه ماشین رو توی حیاط خونه ی خودمون نمیذاره. باید ببره خونه ی بابا علی بذاره. این هم یه مشکل دیگه که با این کار برای ما درست شده. یه شب دیگه هم باز یه شیشه پرت کردند توی خونه که این دفعه فقط آب توش بود و به قصد رعب و وحشت پرت کرده بودند توی خونه. بعد از عید هم چند بار سنگ پرت کردند توی خونه که قصدشون از این کار این بود که زاویه ای که می خواستند بمب توی شیشه بزنند رو پیدا کنند که اون شب اون کار وحشتناک رو انجام دادند. از اون روز فقط خدا رو شکر میکنم که اون موقع ما توی خونه نبودیم و خونه ی بابا علی بودیم. وگرنه خدا می دونه با اون انفجار از ترس چه بلایی سرمون می اومد و تو چه حالی پیدا می کردی. همون شب با وجودی که از صحنه دور بودی چنان از صدا وحشت کرده بودی که نمی دونم چی بگم به باعث و بانی این کار. نفرینش کنم؟ که جوونه و دلم نمیاد. فقط از خدا باید بخوایم که سر راه خیر بیاردش و بهش بفهمونه که اگه تو با یکی مشکل داری بقیه چه گناهی کردن که باید تاوان پس بدن؟ اون شب تو به هر کی می رسیدی براش تعریف می کردی که چه اتفاقی افتاده. به ترقه میگی پرنده. هر موتور یا ماشینی که می ایستاد ببینه چه خبره می رفتی جلو و با هیجان می گفتی آقا اومد پرنده زد. آقا پلیس باید بیاد. وقتی هم که پلیس ها اومدند وحشت کرده بودی و می رفتی و می اومدی میگفتی پلیس اومده. تفنگ داره. الهی مامان بمیره که تو اینقدر وحشت کرده بودی. 

پسرم این ماجرا رو توی وبلاگت نوشتم چون تا شما بزرگ بشی این جریانات دچار مرور زمان میشه و کم کم از خاطرها محو میشه. در آینده خودمون هم از خاطرمون میره که چه روزهای پر وحشتی رو سپری کردیم چه برسه که بخوایم برای تو تعریف کنیم.

پسرم این رو بدون که اولا کینه و دشمنی خوب نیست. آدمي با كينه، زندگي را بر دوستان نيز تنگ مي كنه.دقیقا همون کاری که این آقا الان با زندگی ما کرده.

پسرم این رو بدون که خداوند عشق مطلق است و دریای بخشندگی و رحمت و همه چیز در دنیا بر مبنای عشق و بخشش است و همیشه میگن لذتی که در بخشش هست در انتقام نیست.

یکی از بزرگان میگه
اگر با گذشت کردن، کسی کوچک می شد، خدا تا این اندازه بزرگ نبود!

پس این نصیحت مادرانه رو از من بپذیر. اولا همیشه در انتخاب دوست دقت کن. ثانیا اگه زمانی با کسی مشکل پیدا کردی سعی کن از راه درست مشکلت رو حل کنی و در پی انتقام جویی و کینه ورزی نباشی که ریشه خیلی از مشکلات و مسائل کینه است.

این پست رو با سخنی از حضرت علی به پایان می رسونم. مولا علی می فرماید:

 بدترین مردم کسی است که لغزش را نمی بخشد و عیب و خطا را نمی پوشاند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

یلدا
23 مرداد 91 19:13
میدونستی آرمین عشق خاله هاشم هست؟؟؟!!! ما که خیلی این آقا پسرتونو دوست داریم
لیلا مامان آرمین
23 مرداد 91 19:46
سلام خاله یلدا چه عجب بالاخره به وبلاگ آرمین سر زدید. در هر حال ممنون
ilijoon
24 مرداد 91 14:01
واي چي كشيديد خيلي وحشت داره خدا عاقلشون كنه وبه راه راست هدايتشون كنه
ilijoon
24 مرداد 91 14:01
جملاتتون بسيار زيبا بود