آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

بدون عنوان

1391/5/23 19:22
1,511 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از سه ماه که تعطیل بودیم چند روز پیش بهمون خبر دادن که کلاسهای بدو استخدامتون از 23 مرداد شروع میشه. شوک شدیمتعجب. آخه این همه وقت. دقیقا کلاسها رو گذاشتن ماه آخر تابستون که وصل بشه به مهر ماه و خسته تازه بخوایم بریم سر کلاس. خدایااااااااااااا آخه از دست این بی برنامگی ها چکار کنیم؟ 8 ساله داریم تدریس می کنیم. تازه یادشون افتاده برا ما کلاس روشهای تدریس بذارن.

توی تابستون شبها خیلی دیر می خوابیدیم. بخصوص شما که تا ساعت 3 شب بیدار بودی. ماه رمضان هم که دیگه هیچی. من و بابایی تا سحر بیدار بودیم و بعد از سحر می خوابیدیم. دیشب گفتم یه کم زودتر بخوابم که صبح می خوام بیدار بشم. اما مگه شما می گذاشتی؟ هر چی بابا می گفت آرمین بخواب. اصلا انگار نه انگار تا ساعت 3 نشستی برای سی دی نگاه کردن. تازه بعد هم با گریه و به زور خوابیدی. خلاصه صبح هم بنده خواب موندم. اگه بابایی بیدارم نکرده بود فکر کنم تا خود ظهر می خوابیدم. از بس خسته بودم. اما امروز احساس کردم واقعا توی تابستون چقدر بهت وابسته شدم. ظهر که بر میگشتم خدا خدا می کردم که زودتر برسم خونه تا بتونم بغلت کنم و بوست کنمماچ. عزیزم نمی دونی چقدر دوست دارمممممممممم.

تمام مدت تابستون من و تو توی خونه فقط راه می رفتیم و به هم می گفتیم دوستت دارم. عاشقتم. بابا اشکان می گفت چقدر شما همدیگه رو تحویل می گیرید و قربون صدقه ی همدیگه میرید. فکر کنم حسودیش میشه.

اینقدر دلچسب  بهم می گی دوستت دارم که اون لحظه انگار دنیا رو بهم می دن.

عزیزمممممممممممممممممممممم قربونت برم. عاشقتم . دوستت دارم.ماچماچماچقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

ilijoon
24 مرداد 91 14:05
ما هم خيلي دوستتون داريم
ilijoon
24 مرداد 91 14:05
ماماني موفق باشيد
❤مامان آزی❤
24 مرداد 91 16:11
_____████ ____________ _____██████ ___________ ____████████__________ ▌ ___███____███_________ █ ___██_______██__________▌ __███________█__________▌ __▌●█________█_________█ __███_______ █_________█ ___██_______█________██ ____________██_______██__▌ ____█______██______███_ █ _____▌_____██_____████_█ __________███___█████_█_█ ________███__██████__█_█ ______███__████____██_█ _____███_█████_████_█ ____████_██████_███_█__▌ ___████_█ █__███ _█__██_▌ __█████_████_▌_█_███_▌ _█████_██___██___██_█ _█████_███████_███__█__██ _███_▌███___██____██_███ _███_▌█████___███__█__█ _████_▌▌___█__█_██████ __██████_████__▌_████ ___█████_____████████ ._=--███████████████ _=--=_-████████████ =--_=-_=-█████████
آرزوی من
26 مرداد 91 1:17
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره میفهمی ... پیر شده وقتی داره صورتشو اصلاح میکنه و دستش میلرزه میفهمی .... پیر شده وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه.... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو بود...
آرزوی من
26 مرداد 91 20:03
پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . . .
حسین
27 مرداد 91 20:03
نی نی وبلاگ جالبی ساختین
مامان محمدرهام جون
28 مرداد 91 11:40
جونم به این تبادل عشق مادروپسر
آرزوی من
28 مرداد 91 23:53
تا که چشمم باز شد ديدم که يارم رفته است ماه مهماني تمام و مه‌نگارم رفته است با گل اين بوستان تازه انسي داشتم گرم گل بودم که ديدم گلعذارم رفته است عيد شما مبارک
زهره مامان آریان
30 مرداد 91 2:06
مادر و پسر خوب لاو می ترکونیدها. عشقتون پایدار و لحظه هاتون شیرین