آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

آرمین عشق مامان و بابا

بدون عنوان

عزیزم نمی دونی چه لذتی داره هر شب با بوسه های تو به خواب رفتن و هر صبح با نوازش و بوسه های تو از خواب بیدار شدن. تو این دو ماهی که از تعطیلی مدارس میگذره و من صبح ها توی خونه هستم خوب طبیعتا بیشتر از همیشه می خوابیم. هر روز صبح تو زودتر از من بیدار میشی و میای پیشم می خوابی و شروع می کنی به نوازش کردن و بوسیدن من و می گی ما لیلا (مامان لیلا) پاشو دیگه بسه. بیا برام پرشین تون بذار. من اولش تنبلیم میشه که بلند بشم. تو دستم رو میگیری و می کشی و می گی به خدا بلند شو یعنی تو رو خدا بلند شو. عزیزم قربون صحبت کردنت  برم که هر روز شیرین تر از روز قبل صحبت می کنی. عاشقتم عزیزم.
31 تير 1391

بدون عنوان

                                             . ستایش مخصوص خداوندی است که بر ما، با هدایت به شاهراه ستایشش، منت نهاد و ما را اهل ستایش قرار داد که از سپاس گزاران احسان او باشیم … و سپاس خداوند را که دین آسمانی اسلام را برای ما مختص ساخت تا در سایه سار آن، به سر منزل سعادت و خرسندی اش روان گردیم … و حمد بی حد و ثنای بی عدد، خدای احد را که ماه خود، ماه اسلام، تزکیه و تصفیه و نزول کتاب وحی- رمضان - را یکی از راه های احسان بر بندگان قرار داد. دگر بار در گردونه زمان و در چرخه منظم هستی...
31 تير 1391

بدون عنوان

الهی مامان فدات بشه و بلا ازت دور باشه. دیشب حسابی تن ما رو لرزوندی عزیزم. رفته بودیم خونه ی عمه فریده یه ریسه چراغ رنگی کوچک دستت بود و می خواستی بزنی توی برق. باهات دعوا کردیم و گفتیم خطرناکه این کار رو نکن. دست برداشتی و یه کم توی سالن چرخیدی. وقتی حواس همه از تو پرت شد رفتی توی اتاق و  چراغ ها رو زدی توی برق و نمی دونم چه بلایی به سر سیم آورده بودی که بهت شوک وارد شد. فقط شانس آوردیم که یه رشته از سیم توی دستت بود بابایی می گفت اگه دو تا رشته سیم دستش بود حتما برق می گرفتش. خاله ها توی اتاق بودند اما متوجه کاری که کردی نشده بودند. یه لحظه دیدم خاله ثنا صدام کرد که این چیه دست بچه ؟ بیا که آرمین رو برق گرفت. نفهمیدیم خودمون رو چطوری ...
29 تير 1391

دیکشنری آرمین

مامانم؛ یکسری کلمات رو که درست ادا نمی کنی برات می نویسم تا ماندگار بشن. چون در اثر مرور زمان از ذهن ما پاک می شه. البته تو بیشتر کلمات رو درست ادا می کنی. ولی لحن صحبت کردنت یه جور خاصیه و با یه لهجه خاص کلمات رو ادا می کنی. قربون حرف زدنت برم که اینقدر شیرینه. بو لیگون:برو بیرون بلم کن:ولم کن                                                  غلامپ: لامپ بل شو(bala sho):بلند شو   ...
29 خرداد 1391

بدون عنوان

خیلی دلم میخواد شعر برات بخونم و قصه برات تعریف کنم. اما شما اصلا همچین اجازه ای به ما نمی دی از بس شیطونی.فقط میخوای بازی کنی. از آموزش هیچ خبری نیست. منم تصمیم گرفتم شعرهایی که دوست داشتم باهات کار کنم توی وبلاگت بنویسم که بعدا نگی مامان در حقم کوتاهی کرد.   خرگوش کوچولو   خرگوش من چه نازه     گوشهاش چقدر درازه مثل بخاری گرمه         چه خوشکل و چه نرمه دستهاشو پیش میاره        به روی هم میذاره میخوره برگ کاهو           میپره مثل آهو   گاو     ...
25 خرداد 1391

بدون عنوان

نگاه می کنم  نمی بینم              چشم های مرا هوای تو پر کرده گوش می کنم نمی شنوم            گوش مرا صدای تو پر کرده ای چشم من ، بدون تو نابینا ای گوش من ، بدون تو ناشنوا با من بمان، همیشه بمان با من با من بمان، همیشه بمان با من ...
25 خرداد 1391