بدون عنوان
با خاله ها رفتیم بیرون. شما با خاله ثنا رفتی تا جایی کار داشت. من و بابایی هم رفتیم توی یک مغازه خرید کنیم. یه دفعه صدای جیغ و فریادت رو شنیدم با عجله از مغازه اومدم بیرون. دیدم توی بغل خاله ثنا در حال جیغ زدن هستی یه هلی کوپتر هم توی دست خاله ثناست. گفتم چی شده؟ گفت بردمش مغازه براش اسباب بازی بخرم اول هلی کوپتر رو انتخاب کرد بعد یه اسباب بازی دیگه دید میگه اونو می خوام به نظر من به درد هم نمی خوره. گفتم چی می خواد؟ گفت قلاب ماهی گیری و چند تا ماهی دیده میگه اونو می خوام ولی به درد نمی خوره از نظر قیمتی هم نمی ارزه. گفتم اگه به درد نمی خوره که ولش کن حالا آروم میشه. اما مگه آروم شدی؟ اینقدر گریه کردی که مامان فریبا دیگه طاقت نیاورد ...
نویسنده :
مامان لیلا و بابا اشکان
14:21